۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

حیات

به کجا چنین شتابان؟ گوزن از حاجیت سوال کرد. منم گفتم قدیما، خیلی که بچه بودم قبل خواب بعضی وقتا فکر میکردم اگه زندگی بعد از مرگ یعنی تا همیشه، تا ابد، بعد یه مدت خیلی ترسناک میشه. اینکه بدونی ازین به بعد همینجایی، دیگه نمیری قاطی باقالیا، دیگه هرچی هست همینه. اون وخته که به خودت بلرزی و بگوزی. بگی کاش دوکمه ری‌استارت داشت.
گوزن گفت در جواب که من از اون خاطره دارم. خاطراتی خوب و زیبا. مثل زیبایی رویا.
گفتم پس تو از کشور خارج شدی قبلن. گفت آره عاشقم من از روز ازل. یعنی از اول. اینه که قلقلک آفتاب و خوابی که تو بیداری میبینیه، هر چرخی که میچرخه گردباد گردوغبار رنگیه. میزنه به موج دریا میزنه به دشت و صحرا.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر