۱۳۹۵ اسفند ۳۰, دوشنبه

ظهر سال نو

واسه سال تحویل رفتن پیش مادرپدرهاشون. دوست دخترم که قبل تر رفته به مادر و پدرش که نزدیک عید سرشون خیلی شلوغ میشه کمک کنه. امروز صبح هم انگار هم‌خونه م و دوست دخترش داشتند صبحانه میخوردند که بعد بروند برای تحویل سال. من هم به این که بروم خانه مادرپدرم خیلی فکر کردم اما راستش خیلی بیشتر از آنکه دلم بخواهد خودم را به دورهمی تحویل سال برسانم، دلم میخواست و میخواهد توی حال خودم باشم، اما اگر بگذارند. یک چیزی که بیشتر از هرچیزی بدم می‌آید تلفن است. تنها فایده ش وقتیه که به دختری شماره‌ بدی. اون هم فقط برای اینکه بعدش بتونی باهاش قرار بذاری. وگرنه تلفن میتونه رابطه‌ها را پُر کنه از گِره‌. البته همه‌چی همیشه به آدمش هم بستگی داره. بنده دلم میخواسته تو حال خودم باشم، از وقتی یادم میاد تا همین‌حالا. معنیش این نیست که پارتی نمیکنم یا موتورم جوش نمیاره، که اتفاقن خیلی هم اهلش هستم. تعداد بسیار بسیار کمی آدم ثابت، شاید دونفر، برای حضور در زندگی آدمی که من باشم کافیه. برای پارتی کردن و پارتی نکردن. تا وقتی برای هم موقعیت و مساله طرح نمی‌کنیم حل‌المسائله. مادرم دوبار زنگ می‌زند، گوشی را برنمی‌دارم، بار سوم هم می‌زند. اگر یک دوستی اینطوری بهم تلفن کند و بخواهد بپرسد که به خانه یشان می‌روم یا نه، احتمالن بهش میگم دیگه بهم زنگ نزنه. شاید دستم بَنده و صدای زنگ تلفنم هم خیلی تخمیه. چرا اصلن من شرایط قرار گرفتنم در چنین موقعیتی را داشته‌ام. گاهی فکر می‌کنم منم که اشتباه می‌کنم ولی فرقی هم ندارد. این طبیعت منه و اون هم طبیعت مادرم که مثل پستچی سه بار زنگ می‌زنه. مادرم می‌پرسد داری میای خونه و من میگم نه. چون تنها نشستم خونه، آرومم و دارم از آرامشم لذت می‌برم. آرامش هم چیزی نیست که بفروشند بیرون، گرچه اگه بود هم پول ما براش کم بود. مادرم می‌پرسد میخواهی به پدرت هم سال نو را تبریک بگویی؟ میگویم باشه. میگوید اگه نمیخوای گوشیو. میگم نه چرا تبریک میگم. میگه مامان‌بزرگ هم هست. میگم باید تور برم که، پس شما بجای من تبریک بگین بعد میام می‌بینمشون. من باید خیلی وقت پیش‌تر از این به دنیا می‌اومدم. شاید سه هزارسال پیش.   

۱۳۹۵ اسفند ۲۸, شنبه

Auoعاbedبِد


جات خالی دارم یه آهنگی گوش میدم که خیلی داره به تصویر بالا میاد. اما غرض از مزاحمت اینکه خواستم بگم ازین به بعد همینه وضعیت. مارتوک اینجاست. بیخ ریش صاحبش. البته شما که خطاب بهتان این را می‌نویسم نمیدانم اصلن وجود خارجی دارید، ندارید یا خواهید داشت، مشخص نیست. اما بهرحال خودم شاید بیام و بعدن اینها را بخوانم و احتمالن به یاد وقتی که نوشتمشان بیفتم. راستش ازینکه که همه دیگر کمتر توی اینترنت از خودشان پرت و پلا می‌نویسند خوشحال نیستم. بیشتر آدمهای اینترنت فقط درگیر تصاویرند و نوشته‌ها درحد چند خطی پای عکس است. تصاویر تزئینی مثل همینی که بالای متن می‌بینید همچون گذشته مرسوم و مقبول نیست. شاید هم هست. اصلن میخواستم راجع به گذشته نگم. ولی فکر میکردم این وبلاگ راجع به تاریخ است. گذشته؟ کودوم گذشته؛ من که چیزی یادم نمیاد. نزدیک های هفت و نیم صبحه و ماشین‌ها تک و توک از خیابون رد میشن و صداشون همراه باقی صداها میاد تو. صدای جیک جیک یه پرنده‌ای و گهگاهی صدای کلاغ‌هایی از دور.
 بفرمایین تو، دم در بَد هم نیست. خدمت ازماست موسیر.